بعد از دو هفته اخطار دادن و خط و نشون کشیدن و سرمشق دادن های زیاد دیکته ای گفتیم که نتیجه این شد که می بینید :
پیش نوشت1: این داستانک چند وقت پیش برام ایمیل شد،کمی ترجمه اش ایراد داشت که براتون ویرایشش کردم.بسیار تاثیر گذاره.امیدوارم ازش لذت ببرین.
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی انداخت.
مرد آنچنان
عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم با آچار پشت دست او زد بدون
انکه به دلیل خشمش پی برده باشد پسرش را تنبیه نمود.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انگشت دست پسر قطع شد...
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد؟"
آن مرد آنقدر احساساتش جریحه دار شده بود که هیچ نتوانست
بگوید به سمت اتومبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به
خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد. او نوشته بود "
دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودکشی کرد...
خشم و عشق حد و مرزی ندارند ومی توانید ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید.
این را به یاد داشته باشید که :
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
در حالیکه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
همواره در ذهن داشته باشید که:
مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود
مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود
ادامه مطلب ...
پیش نوشت : این پست تقدیم به رضا و پریسای گلم،که امسال ایران نیستن و نشد که کارت رو تقدیمشون کنم.
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
پی نوشت: این کارت تقدیم به همه ی دوستان خوب وبلاگی،برای تک تک تون صمیمانه بهترین ها رو آرزو دارم،پیشاپیش عیدتون مبارک
بعد از مدت ها با یکی از دوستای دبیرستانم تماس گرفتم،
صداش گرفته بود و گفت که تازه دندون عقلشو عمل کرده،
درست نمیتونست حرف بزنه...
و زود قطع کردیم...
اما من پرتاب شدم به اون روز نحس...
روز عمل جراحی...