
.
.
من کودکی بودم
بی هیچ کاغذ و مدادی،
و زندگی یک کتاب ریاضی بود
که معادله هایش حتی سخت تر از آب دادن گل ها در مریخ
یا کندن درختان بائوباب در سیارک شازده کوچولو بود
ولی
تو در کنارم بودی
با آن خنده های نقّاله ای و اخم های
صورتی ات
تو به من یاد دادی
چه وقت از گُل سرخ جذر بگیرم
و کِی ابر ها را به توان دو ببرم
تو به من آموختی
جوهر خودکارم که تمام شد
با قطره های باران ، مشق بنویسم
و من نوشتم ...!
.
.
"و من نوشتم"...
چه پایان خوشی...چه عاقبت بخیری شیرینی...
ممنون از حضورتون
بسیااااااااااااااار زیبا!!

لذت بردم
مرسی امین جان
از خودت بود؟
محششششششششششششر بووووووود
خیلیی خوب نوشتی خیلی خوووووووووووووووووب
بله
مرسی
اغراق میفرمایین جناب شاعر
و چه کودکانه آرامی ...
آرام تر از آرامش دریا ...
زیبا بود
با تشکر
ممنون از تو دردونه ی من
این کودکانه نبود گل گیسو جان...عشق بازی عارفانه بود
لذت بردم
ممنونم عزیزم
لطف داری
سلام
واقعا محشر بودد. دستت درست
خیلی زیبا بود . مرسی
سلام
مررررسی
جالب بود منم با آناهیتا موافقم عشق بازی عارفانه بود...مرسی خانم معلم
ممنونم نازنین
و من نوشتن را کنار گذاشتم
چرا خب؟!
راستی عکس هم فوق العاده بود ...
مقسی موسیو
سلام
قشنگ بود
" تو " که باشی همه چی ردیفه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سلام
مررررسی
به به
سلام
عالی،عالی،خیلی زیبا بود
سلام عزیزم
مرسی دخترم
سلام/
چند روزیست که یک آدم روانی مطالب وب یکی از دوستان رو کپی کرده و به نام خودش ثبت میکند .
از آنجا که من و چند نفر دیگه به حمایت از دوست عزیز "سپیده" بر آمدیم ، این آدم روانی شروع به کامنت گذاری های بی شرمانه از طرف ما نموده است ،ممکن است برای شما نیز ارسال شده باشد یا شود ... بزودی مطلبی با این عنوان ایراد خواهد شد
پیشا پیش عذر خواهی می کنم ، ارادتمند
زمانه ی بدی ست
آوریــــن بر شما
کجایی دختر چرا آپ نمیشی؟
راستش حوصله ی تایپ کردن ندارم
ریاضی درس خوبی بود
ما قدرش ندانستیم
چنان منفور ما گردید
که ما زنگ حساب و هندسه کج خلق می گشتیم و بی احساس و بی منطق
بدی ها را با بدی ها جمع می بستیم و خوبی را به زیر دار رادیکال
به سان مجرمی منفور
ذبح می کردیم
چون چشم وا کردیم
دگر نقاله ها رفتند
و خط کش های مضحک چوبی
ریاضی را فنا کردند
در هر سانت...
عزیزم
گیسهایت را به سان روزهای خوب بی فکری
که نیمکت ها درش آزاد می خندید
هویدا کن
جدا از ضرب و رادیکال و جمع
بی منها
صدا کن نام آن مردی
که زیر "ضرب" ها خندید
و در "جمع" رجال پست بی وجدان
دلش خوش بود
به گیسوی رهای تو...
مــــرررســـــی
عـــالی بود
از پست من زیبا تر بود
ممنونم عبدالکوروش
شیشه از سرمای چشمانم بخار گرفته
آن سمت پنجره ابری نیست
این سمت اما باران می بارد ..
دستان من در تنهایی ٬ به پیر شدن عادت می کنند
لبخندت خاطره می شود ،
... "دوستت دارم" هایت را دوره می کنم
چشم هایم پر از رد نگاه توست
و دست هایت ... که دلتنگشانم ...
زیباست
ممنونم
به به...
به به...
چه عالی...
طیب الله انفاسکم...
ممنون از لطف شما
خط پایان خیلی حس خوبی داشت
ساده و کودکانه
.. و من نوشتم
مرسی وانیا جان