ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیش نوشت1: این داستانک چند وقت پیش برام ایمیل شد،کمی ترجمه اش ایراد داشت که براتون ویرایشش کردم.بسیار تاثیر گذاره.امیدوارم ازش لذت ببرین.
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی انداخت.
مرد آنچنان
عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم با آچار پشت دست او زد بدون
انکه به دلیل خشمش پی برده باشد پسرش را تنبیه نمود.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انگشت دست پسر قطع شد...
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد؟"
آن مرد آنقدر احساساتش جریحه دار شده بود که هیچ نتوانست
بگوید به سمت اتومبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به
خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد. او نوشته بود "
دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودکشی کرد...
خشم و عشق حد و مرزی ندارند ومی توانید ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید.
این را به یاد داشته باشید که :
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
در حالیکه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
همواره در ذهن داشته باشید که:
مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود
مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود
Use vs. love
While a man was polishing his new car, his 4 year old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.
In anger, the man took the child's hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when will my fingers grow back?'
The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times.
Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked at the scratches; the child had written 'LOVE YOU DAD
The next day that man committed suicide. . .
Anger and Love have no limits; choose the latter tohave a beautiful, lovely life.
remember this:
Things are to be used and people are to be loved.
The problem in today's world is that people are used while things are loved.
Let's try always to keep this thought in mind:
Watch your thoughts; they become words.
Watch your words; they become actions.
Watch your actions; they become habits.
Watch your habits; they become character;
Watch your
character; it becomes your destiny
زیبا بود
مرسی
ممنون
خواهش میکنم
وای که چقدر ما آدم ها بعضی وقت ها خود خواه میشیم...
آره والا
سلام:
چه داستان آموزنده ای ...
واقعا که این روز ها جای همه چیز عوض شده...
حتی ارزش ها...
سلام عزیزم
کاش از کنار داستانهای آموزنده ساده نگذریم
- اول از همه اینکه داستان قشنگی بود و ممنون که وقت گذاشتی و برای بهتر شدن ترجمه اش وقت گذاشتی...ولی با این پیام آخرش خیلی موافق نیستم...اینکه گفته "اشیا برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند"...این یه جمله کلی و شعارزده اس...گاهی "دوست داشتن" هم یجور استفاده کردنه...اول باید "استفاده کردن" رو بازتعریف کرد...اتفاقا این بزرگترین اشتباهه که از اشیا فقط "استفاده" کنیم...این یعنی ماشینی شدن...و از یه نگاه دیگه تعریفی که از "استفاده کردن" در این جمله هست این کار رو یه ضد ارزش نشون داده در حالیکه حقیقتا اینطور نیست...این طرز فکر میتونه کسی که بهش باور قلبی داره رو به سمت درویش مسلکی ببره...
- و ترجمه..."تنبیه نمود" یا "در خواهند آمد" یا "هیچ نتوانست بگوید" یجوریه...روان نیست...بیشترین مشکل متن روی همین فعلهاس...ولی در کل قابل قبوله...موفق باشی
سلام،مرسی
شاید شعار زده باشه اما همین جملات گاهی تلنگری میشن واسه بعضی ها،موافقم استفاده کردن معانی زیادی داره.درسته.
بابت ترجمه هم حق با شماست،موقع ادیت باید حواسمو بیشتر جمع میکردم
ممنون
داستانش فوق العاده بود.واقعا لذت بردم.با همه اون جمله هایی که آخرش هم نوشتی کاملا موافقم
اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
دست شما درد نکنه
خوشحالم که خوشت اومده
خواهش میکنم مهربوووووون
سلااام
عالی بود
خیلی خیلی ممنون واقعا داستان جالبی بود
نتیجه گیری ها معرکه بود
تو این دوره و زمونه ما فقط برای تجملات زندگی میکنیم نه برای خودمون
سلام
ممنون
خواهش میکنم
و گاهی تجملات اونقدر زیاد میشن که جلوی چشممون رو میگیرن و باعث میشن ما محبت و علاقه رو زیر پا بذاریم
فوق العاده زیبا بود و تاثیر گذار
ممنون بابت نوشتن و ترجمه کردنش
ارزش بارها و بارها خوندن داره
مرسی
مرسی
تاثیر گذار ترین جاش خودکشی پدره بود
ممنون که خبرم کردی گل گیسو
با اجازه ات لینک مطلبت رو گذاشتم رو وبلاگم .
خواهش میکنم
واااااای مرررسی
خوشحالم که انقدر خوشتون اومده
سلام عزیز..
داستان تاثر برانگیزی بود..
اگه اجازه بدی میخوام این داستانکو تو کلاس زبان بخونم..
سلام عزیزم
خوشحال میشم که ازش استفاده کنی
و به یاد داشته باشید که ؛
ما نتیجه ی همان هستیم که فکرش را کرده ایم
--------------------------------------------------------------
سلام . خیلی قشنگ بود
سلام
مرسی
جان؟!
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام گل گیسو جان.
داستان قشنگیه !
باز هم همون قضاوت های زود هنگام ! عجله ! تصمیم های بدون فکر !
کاش عبرت بگیریم و صبور تر باشیم.
سلااااااام حنانه جاااااان
واقعا کاش عبرت بگیریم
خیلی داستان آموزنده و خوبی بود!
نشنیده بودمش!
مرسی
۰۳۴۹۰
خواهش میکنم
مرسی که خوندینش
سلام عزیزم... خوبی خانومی؟
داستان وحشتناکی بود...وحشتناکه چون فقط یه داستان نیست...روزانه خیلی از این اتفاقا توی دنیا میفته و ما از کنارشون با یه نچ نچ رد میشیم!باید تو شرایط سخت خودمون رو کنترل کنیم و یادمون باشه عشق آدم مهمتر از هر چیز دیگه ایه!
سلام الهه ی ناز
خوبم عزیزم
کاملا درست میگی،منو به شدت تحت تاثیر قرار داده
واااای از خشم های بی دلیل... چقدر دلم گرفت...
عزیزم منم بشدت دلم گرفته و تحت تاثیر این داستان قرار گرفتم
چه بابای مزخرفی!
چی بگم،نتونسته به خشمش غلبه کنه خب!
سلام...
خیلی ممنون بابت این داستان تامل برانگیز و زیبا...
نتایج آخر هم فوق العاده بود بازم ممنون
سلام
ممنون از شما بخاطر حضورتون
خوشحالم که داستان به نظرتون جالب اومده
سلام گل گیسو...قطاری که از ریل خارج شد دیگر تکلیفش روشن است...چقدر تلخ بود این جمله.. چندم اردیبهشته تولدت؟من ۲۱...و ممنونم از لطفی که تو کامنتای کرگدن داشتی...
سلام تیراژه جان
وای چقدر خوشحالم که اومدی وبلاگم
من متولد 26 اردیبهشتم
خواهش میکنم عزیزم،کاری نکردم
راستی یادم رفت حرفمو واسه پستت بگم
کاش که بفهمیم و .......عشق رو انتخاب کنیم...کاش
و لینک میشوید.... با احترام.
کاش بفهمیم...
مرسی گلم،منم لینکت کردم و الانم وبلاگت بودم
عزیزم شما چه خوب سنتور می زنی دستت درد نکنه
مررررسی عزیزم
سلام...داستانش اعصابمو خورد میکنه...
سنتور زدنتو دوس داشتم...خیلی............
سلام عزیزم
لطف داری
سلام گل گیسو جان
ممنونم از حضورت در وبلاگم دوست من ...
داستان خیلی تاثیرگذاری بود و کمابیش تلخ ...
مرسی که زحمتشو کشیدی ...
سلام رها بانوی عزیزم
منم ممنونم از حضورت
دقیقا همینطوره،تلخ بود
کاش عبرت بگیریم از این داستانا
سلام گل گیسو جان
داستانت رو خوندم اشکم دراومد نمیدونم من خیلی احساساتیم یا داستانت واقعا گریه دار بود.در هرصورت خیلی زیبا بود.
برات آرزوی موفقیت دارم بوس
خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنی
سلام عزیزم
ببخش باعث شدم اشکت در بیاد
ممنون
حتما میام
درود بر شما
داستان جالبی بود
ببخشید سر زده. سر زدم
از وبلاگی به وبلاگ دیگر و سر زده سر از وبلاگ شما در آوردم.
داستان رو خونده بودم اما دوباره خوندنش خالی از لطف نیست
فکر کنم جناب چاپلین گفتند که:
آموخته ام… با پول می شود: خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
............
و اینکه این جملات که مراقب افکارتان باشید .........
.............
فکر کنم از سخنان حضرت علی است. من با ماخد اینکه حضرت علی گفته اند. خوانده ام
مانا باشید و ماندگار
سلام
خوش آمدید
زیبا بود سخن چاپلین ممنونم
من جملاتی که انتهای داستانک بعنوان نتیجه گیری اومد رو فقط ترجمه کردم،چیزی ام راجع به اینکه حدیث باشه از حضرت علی (ع) نخوندم،اما اگر شما خوندیدن خب حتما از احادیث ایشونه.
برقرار باشید و سپاس از حضورتون
گرچه دیر اومدم اما دیر اومدن از هرگز نیومدن بهتره.........به یاد شیرمرد بلاگستان:
مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود
مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود
نشون داد که مراقب خوبی بوده.......روحش شاد
سلام خانم زائر
روحشون شاد
بله به جد نشون دادن که مراقب خوبی هستن
سلام العهده وفا امدم برای روزی یکی خواندن
این پست خیلی قشنگ بود ان چند نکته اخر هم ازاحادیث امام علی هستش
ممنون
راستی به منم سر بزن
خوش اومدی خانوم گل
چشــــم حتما میام پیشت
حتماْ مامانش خیلی باهوش بوده چون با این بابای خنگ بچه از چهار سالگی نوشتن بلد بوده.
ربطی به خنگی و باهوشی نداره سرکار خانم
چون تو preschool معمولا اولین چیزی که به بچه ها یاد میدن love u و mom و dad هستش
به این دلیل که بچه ها دوست دارن زیر نقاشی هاشون واسه والدینشون نامه بنویسن
و تو اون سن این چند کلمه و اسمشون رو یاد میگیرن
سلام گل گیسو جان
من ازوبلاگ زیبا شیرزاد را جستم با این آدرس
:http://xann.persianblog.ir/
سپسازوبلاگ شیرزاد تو را یافتم
و مطمئنم غم تو در ازدست رفتن شیرازاد سخته چون کسی که تو را تایید میکرد حالا نیست و رفته و معمولا آدمایی که ما را می پسندند (ترجمه شما را)گوهر شناس اند.ای کاش دوستان بهتری نصیبت گردد و دعای خیر عصر جمعه را نثار روح همیشه حاضر شیرزاد کنی
سلام عزیزم
نه تنها جمعه بلکه هر روز براش دعای خیر میکنم
ممنونم از محبتتون
ممنونم
منم از شما ممنونم
سلام نازنینگل
گل گیسو
چه قشنگه اسمت
گیس گلابتون هم یه دوست دیگه بود تو فضای وب
من هم تو را لینک می کنم مبادا گمت کنم
تو نمازم یاد شیرزاد میکنم تا آرام بخوابه
خوشحال میشم
روحش شاد و یادش گرامی
چقدر داستانش تکان دهنده بود
دل بستگی ها همیشه خوب نیست یه جائی هرز میره
بله دقیقا