گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

پیامبر و دیوانه

آنگاه المیترا گفت با ما از مهر سخن بگو.


پس او سر بردشت و مردمان را نگریست، و سکوت آنها را فرا گرفت. و او به صدای بلند گفت :

هنگامی که مهر شما را فرا می خواند،از پی اش بروید،اگرچه راهش دشوار و ناهموار است.

و چون بال هایش شما را در بر می گیرند، وا بدهید، اگرچه شمشیری در میانِ پر هایش نهفته باشد و شما را زخم برساند.


و چون با شما سخن می گوید او را باور کنید، اگرچه صدایش رویا های شما را بر هم زند، چنان که باد شمال باغ را ویران می کند.


همجنان که از قامتِ شما بالا میرود و نازک ترین شاخه هاتان را که در آفتاب میلرزاند نوازش میکند،

به ریشه هاتان که در خاک چنگ انداخته اند فرود می آید و آنها را تکان میدهد.

شما را مانندِ بافه های جو در بغل میگیرد.

شما را میکوبد تا برهنه کند.

شما را می بیزد تا از خس جدا کند.

شما را می ساید تا سفید کند.

شما را می ورزد تا نرم شوید؛

و آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا نانِ مقدس شوید،بر خوانِ مقدسِ خداوند.


همه ی این کار ها را مهر با شما می کند تا رازهای دلِ خود را بدانید، و با این دانش به پاره ای ازدلِ زندگی مبدل شوید.


اما اگر از روی تـرس فقط در پیِ آرامِ مهر و لذت مهر باشید،

پی آنگاه بهتر است که تنِ برهنه ی خود را بپوشانید و از زمینِ خرمن کوبیِ مهر دور شوید،

و به آن جهان بی فصلی بروید که در آن می خندید اما نه خنده ی تمام را،

و می گریید اما نه تمامِ اشک را.


مهر چیزی نمیدهد مگر خود را، و چیزی نمیگیرد مگر از خود.

مهر تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید؛ زیرا که مهر بر پایه ی مهر پایدار است.


هنگامی که مهر می ورزید مگویید " خدا در دلِ من است" بگویید "من در دلِ خدا هستم"  و گمان مکنید که می توانید مهر را راه ببرید، زیرا مهر، اگر شما را سزاوار بشناسد،شما را راه خواهد برد.


مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد.

اما اگر مهر می ورزید و شما را باید که خواهشی داشته باشید، زنهار که خواهش ها این ها باشند:

آب شدن، چنان جویباری که نغمه اش را از برای شب می خواند.

آشنا شدن با دردِ مهربانیِ بسیار.

زخم برداشتن از دریافتی که خود از مهر دارید ؛

و خون دادن از روی رغبت و با شادی.

بیدار شدن در سحرگاهان با دلی آماده ی پرواز و به جا آوردنِ سپاسِ یک روز دیگر برای مهرورزی؛

آسودن به هنگامِ نیمروز و فرو شدن در خلسه ی مهر؛

بازگشتن با سپاس به خانه در پسین گاهان؛

و آنگاه به خواب رفتن با دعایی در دل برای کسانی که دوستشان میدارید، با

نغمه ی ستایشی بر لب.


جبران خلیل جبران




نظرات 3 + ارسال نظر
مریم شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 14:16 http://aabadi.blogfa.com

چقدر نیاز داشتم به خواندن چنین نوشته ای. مرسی که نوشتی. هیچ چیز بی دلیل نیست در این سرای...

خوشحالم که خوشت اومده

احمد شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 17:30 http://serrema.persianblog.ir

تــرک دنــیــا و تــمــاشــا و تـنـعـم گـفـتـیـم
مـهـر مهریست که چون نقش حجر می‌نرود
-------------------------------------------------------------
مثل همیشه زیبا چون خط خطی های مهر

سپاس

بهنام پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 23:43 http://harfehesabi.blogsky.com/

سلاااام

نوشته ی قشنگی بود

سلام
مرسی بهنام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد