گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

تک نوازی پیانوی سفید






تو باز پشت پیانوی سفیدت قایم شدی

می نوازی

ولی من نمیشنوم

چشمامو می بندم و

غ

.

.

.

ر

.

.

ق


میشم



کورمال کورمال دست میکشم رو زمین

آینه و موچین رو بر می دارم

چند تا دونه از موهای زیر ابرومو که برمیدارم چشمام پر اشک میشه

میدونم الان دلت میخواد بیام روبروت بشینم و با یه نگاه تحسین آمیز و عاشقانه زل بزنم بهت

اما تمام روز رو داشتم تمرین میکردم تا وقتی تو میای و می نوازی من بی تفاوت باشم،آره... بازم طبق سناریویی که تو مغزم نوشتم دارم عمل میکنم. اصلا تو بزن ، به من چی کار داری؟ اونجوریم نگام نکن!


موچین و آینه رو می ذارم کنار

ای خدا آخه من به این چی بگم؟!

کوسن رو مبل رو برمیدارم ، میندازم رو زمین و دراز می کشم

آهان حالا بهتر شد،از اینجا فقط یه کمی از موهای جو گندمیت معلومن...

طبق سناریویی که نوشتم الان تو باید شاکی بشی و بگی اصلا حواست به من هست؟ اما نمیگی!!   هیچوقت هیچی اونجوری که من میخوام پیش نمیره...

لعنت به من...

لعنت به تو...

لعنت به همه خاطرات خوب و بد من و تو!


-          اصلا حواست به من هست؟!

خب خوبه ، یه کم دیر گفتی ! اما بالاخره گفتی...


-          هان؟ چی؟ آره آره... خوب بود.

هاج  و واج زل زدی به من... سعی میکنم نگات به نگام نیفته


-          میشه بگی چی ش...

-          اه حوصله ندارم!

-          شام چی داریم؟

-          چیزی درست نکردم!!

-          ...

 

تا اینجا همه چیز خوب پیش میره ، میخوام خودمو به خواب بزنم که میپرسه


-          چی میخوری برات سفارش بدم؟

-           کوفت!!!

-          چت شده تو؟!

-          هان،هیچی منظورم کوفته س ! انقدر هوس کوفته تبریزی کردم

-          هوس؟ تو که اصلا کوفته دوست نداشتی

-          الان هوس کردم،حس میکنم اگه الان نخورم میمیرم!!!

-          چی؟ نکنه تو بارد...

-          هیسسسس هیچی نگو،میخوام باهات حرف بزنم ، ببین... چه جوری بگم...

-          راحت باش عزیزم

-          راحتم... میدونی چند روزیه فهمیدم تو بدنم یه چیزی هست که...

چشماش از خوشحالی برق میزد!!! چه جوری باید جمله مو تموم می کردم؟

-          ببین... بیا بشین رو این صندلی چشماتو ببند... گوشیت کجاست؟

-          تو اتاق خواب

-          خب ... من اسم اون چیزی که تو بدنمه رو برات رو برات اس ام اس میکنم فقط وقتی که صدای گوشیت اومد اجازه داری چشماتو باز کنی و بری گوشیتو برداری،قبوله؟

-          باشه، قبول

با عجله به اتاق خواب میرم

لباسامو می پوشم و ساکی رو که از قبل آماده کرده بودمو برمیدارم نا امید نگاهی به در و دیوار خونه ای که دیگه نمیبینمش میندازم،قدم هامو تند میکنم،نباید تصمیمم عوض بشه ...

به در میرسم،برای آخرین بار برمیگردم و نگاش میکنم که مظلومانه چشماشو بسته،آروم در رو باز میکنم و میزنم بیرون و اس ام اسی رو که از دیشب تو درفت سیو کرده بودمو براش میفرستم،

حالا تا بره تو اتاق خواب و گوشیش رو پیدا کنه و بعدش تو دیکشنری دنبال لغت cancer  بگرده ، من از اینجا خیلی دور شدم.

 




پی نوشت 1 : cancer  یعنی سرطان.

پی نوشت 2 : جرقه ی پست امشب اس ام اس دوستم بود که پرسید cancer یعنی چی. کاش می شد هیچوقت جوابشو ندم.

پی نوشت 3 : "درد" را از هر طرف بخوانیم "درد" است،پس بهتر است دنبال راه فرار نباشیم!




نظرات 13 + ارسال نظر
دردونه یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 23:22

زیبا بود داستانکت

مرسی دردونه

میکائیل دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 00:01 http://sizdahname.blogsky.com

خوب بود
قلم داستان نویسیتون داره قوی تر میشه ... یه مقدار فضا سازی شخصیتی یشتر .. جذبه شو بیشتر میکنه ...
اینکه کشش بیشتری داشته باشه داستان ...
موفقیت یعنی چطور راهتو ادامه بدی

ممنونم،شما لطف دارین
بله درسته

هاله بانو دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 10:19 http://halehsadeghi.blogsky.com/

اینقدر گرم و گیرا می نویسی گیسو جان که نمی شه یه قسمتش رو بخونی و ول کنی بری تا دوباره که برگشتی مابقی اش رو بخونی ...
.. بعضی کلمه هاهستن که تکرارشون هم روح و هم جسم رو زخمی می کنه چه برسه به تجربه شون ...

همیشه به من لطف دارین هاله جون
دقیــــقا

نگین دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 11:54

سلام
عالی بود

سلام دختر خوب
تنکس

احمد دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 14:26 http://serrema.persianblog.ir/

سلام / خیلی زیبا بود . خیلی خیلی . مرسی

آره درد رو از هر طرف که نگاه کنی درد است . اما فرار چاره ی کار نیست ....
--------------------------------------------------------------------------
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هـــــــم زنم ار غیر مرادم گردد

سلام
لطف داری
حق با شماست

راوی سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 14:08 http://andoheravi.blogfa.com

چقدر زنده بود فضای داستانت
اینجا چرا گل نداره واست بذارم؟

مرسی

سارا چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 18:09 http://tarannom-bahari.blogfa.com

لحظه ای مکث نما,آرزویم اینست.نرود دلخوشی از عمق وجودت هرگز...
سلام.دوست خوبم.اگه بیای پیشم,خوشحالم می کنی.منتظرتم.
این پسستم فوق العاده بود(بدون اغراق)

سلام
ممنونم

ما(ریحانه) جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 13:43 http://ghahvespreso.persianblog.ir

خیلی دردناک بود.....
کاش خدا همه بیماران مخصوصا سرطانی هارو شفا بده...

آمیــــن

منجوق یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 10:31 http://manjoogh.blogfa.com/

بابت این دوستت خیلی ناراحت شدم

سیم سیم یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 13:56 http://www.asheghanehamoon.blogfa.com

مرسی عزیزم زیبا بود و نسبت به داستانک قبلی خیلی پیشرفت داشتین.....

ممنون از لطفتون سیم سیم عزیز

باران... دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 00:59 http://samamh.blogfa.com

سلام
برای هر دردی درمانیست خداوند هیچ دردی را بی درمان نمیدهد
زیبا بود خیلی موفق باشی

سلام باران خوبم
ممنون
تو هم موفق باشی عزیز

کوالا دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 13:28 http://wwwkouala.blogsky.com

متاثر کننده بود و تصویر سازیت خوب

مرسی پوریا جان

پرچونه یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 19:53

گل گیسوی عزیز مرحبا
خیلی زیبا و تلخ بود ...

اما ای کاش هرگز برای cancer کسی ترک نکند ...

ممنون عزیز
کــــاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد