گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

گل گیسو

بگذار هرقدر که میخواهد سوت بزند... قطاری که از ریل خارج شده تکلیفش روشن است!

به کجا چنین شتابان ؟؟؟ ۲



وای خدای من!!!


چی میدیدم؟!


این منم؟!







چیزی که می دیدم این بود :


یه دختر بدون مو!

ابرو!

و مژه!


روسری که احمقانه روی سر بدون موم بود با حرکت سرم لیز خورد و افتاد...

از دور صدای حبس کردن نفس یه نفر اومد

اما خودم...

خودم راه نفسم بسته شده بود

دستمو کورکورانه تکون دادم تا دیوار رو لمس کنم و بهش تکیه کنم


سرم بدجوری گیج می رفت

دیوار رو پیدا نمیکردم

یه نفر دستمو گرفت و بهم کمک کرد به دیوار تکیه کنم و بهم گفت بشین

لحنش به شدت تحکم آمیز بود و به همین خاطر بدون معطلی نشستم


حس کردم هوا یهو تاریک شد...

همونی که بهم گفت بشین به بقیه گفت :

جمع نشین !!! چیو میخواین نگاه کنین؟!

یکی بره آب بیاره

یکی زنگ بزنه به اورژانس

عجیب بود که همه فرمانهاشو اجرا میکردن


و از اون عجیب تر کلمه ی اورژانس بود که بشدت ذهنمو درگیر کرده بود

سر گیجه ام از بین رفت

فکرم با سرعت سرسام آوری به کار افتاده بود

قلبم تند تر میزد

دیگه نمیلرزیدم

تندتر نفس میکشیدم


یه صدای غریبه گفت:

اورژانس تو راهه


بدون معطلی وایسادم

یک نفر خواست مانع بشه

اما کنار زدمش

کنار زدمش و راه افتادم

تند تند از اون جمعیتی که تا چند لحظه ی قبل داشتن بهم کمک میکردن دور شدم

کم کم قدم های تندم به دویدن تبدیل شدن


و همچنان فکرم به سرعت کار می کرد...





ادامه دارد...





قسمت بعد به کجا چنین شتابان آخرین قسمت این مجموعه ست.



نظرات 11 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 08:52

سلام عزیزم:

خیلی عالیه ادامه بده...

سلام گلم
چشــــــــــــــــــــــــــــــــــم
شما امر بفرمایید

دردونه چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 10:00

خوبه

منتظر ادامه شم..

مرسی که اومدی
اون مشکلی که گفتی حل شد تو این قسمت؟

دردونه چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 10:13

پارت اول نوشته ات هم اون مشکل رو نداشت ، من گفتم حواست باشه تو پارت دوم اونطوری نشه که خوشبختانه نشد.

برقرار باشی.

آهان
متوجه شدم
ممنون

الهه چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 10:30 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام عزیزم...
این حس خماری رو دوست دارم!آدم رو میذاری تو خماری و این خوبه...این یعنی داستانت جذبم کرده...
خواستم یه ایرادی از داستانت بگیرم...ولی الان حس میکنم باید منتظر ادامه ش باشم تا درست قضاوت کنم...به شدت منتظر قسمت آخرم

سلام الهه جون
مرسی
من دوست دارم ایرادامو بگی گلم
اگه صلاح میدونی خصوصی بهم بگو

کرگدن چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 13:36

بنظر من حالا که هر قسمت انقد کوتاهه همه شو یه جا بنویسید بهتره ... خودمو مثال می زنما ... خب من چن روز پیش قسمت قبل رو خوندم و حالا چن روزی ازش گذشته و هیچچی ش یادم نیست ... الان یا باید برم اول قبلی رو دوباره بخونم و بیام که عمرن همچین کاری نمی کنم ! یا باید همین قسمت رو بصورت یه داستان کوتاه نیمچه مینیمال جداگونه بخونم و هیچچی ازش دسگیرم نشه ! ... اینجوری خوبه به نظر شما ؟
ببخشیدا ولی جسارتن من میگم نیس !

حق با شماست
بذارین به حساب بی تجربگی

پریسا چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 14:18 http://parisaa.com

ما منتظر قسمت دوم هستیم. هیچ جا نمی‌ریم بست اینجا نشستیم

دوم یا سوم؟!

کورش تمدن چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 17:29 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
جذبم کرد
منتطر قسمت بعد هم میمونم بعد نظر کلی ایشاا...

مرســــــــی
بی صبرانه منتظر نظر کلی تون هستم

داش احمد چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 20:20 http://serrema.persianblog.ir/

جالبه
منتظر می مانیم....

مرسی
چرا دیگه نمیشه تو وبلاگت نظر داد؟

حمید پنج‌شنبه 14 بهمن 1389 ساعت 11:02 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- کپ کردم! اصلا فکر نمیکردم در آینمه همچین چیزی دیده باشه...خوبه...اینکه آدم بتونه در یه داستان خیلی کوتاه چندبار خواننده رو غافلگیر کنه عالیه...من عاشق این سبک داستانها هستم...خودمم اونزمونی که مینوشتم سعی میکردم همش اینجوری باشه...چند نمونه اش در وبلاگ قبلیم که الان فیلتر شده هست...

- و یه چیز دیگه...اووووم...فکر میکنی بتونی در یک قسمت باقیمانده داستان رو به سرانجام برسونی؟...خدا کنه که بتونی...اگه بتونی جدا گل کاشتی...من که امیدوارم بشه...بشدت منتظر قسمت آخر هستم...

- یه پیشنهاد...با توجه به اینکه دو بخش اول خیلی کوتاه بودن میتونی داستان بعدی که نوشتی رو کلا در یک قسمت بذاری...اینجوری یکپارچگیش هم حفظ میشه و برای خواننده وبلاگی هم دنبال کردنش راحتتره

نوشته های من که با نوشته های شما اصلا قابل قیاس نیست
مرسی که دلگرمم میکنین
در قسمت آینده میتونم تمومش کنم چون زیاد شاخ و برگ نداشت داستان که نشه جمعش کرد
البته امیدوارم خوشتون بیاد چون اولین تجربمه
حتما به این پیشنهادتون عمل میکنم به روی چشم
مرسی از راهنمایی تون
جناب کرگدن هم همین رو فرمودن

میکاییل پنج‌شنبه 14 بهمن 1389 ساعت 11:50 http://sizdahname.wordpress.com

ما منتظر سومیش هستیم
هیچ جا نمیریم همینجا هستیم

خوبه ... بعنی اینکه خوب ادمو تو خماری میزاره .....
باید ببینیم چی ازون کلاه جادوپیت در میاد اخر سر

فردا شب آخریش رو میخونین
خوشحالم که خوشت اومده

احمد پنج‌شنبه 14 بهمن 1389 ساعت 20:13 http://serrema.persianblog.ir/

سلام . حالا دیگه میشه

بلــــــــــه
نظر دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد